کلمه ای که گویای احوالم باشد، کشف نشده!

سادگی و سادگی و سادگی،
تازه پی بردم به اِشکال خودم!
_________________________________
میفرماید که:

زاهد از کوچه ی رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند تهمت بدنامی چند

این، پایان است.

۲۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

آجر نصفه

برخی آدمها تو را خوب بلدند،

مثلاً می دانند کدام آجر نصفه ی دیوار دلت را بیرون بکشند

تا دیوارت یکسره فرو بریزد!


- محمدهادی فرج الهی

جزء از کل

"ونیز"، پُر از توریست هاییست که به کبوترهای ایتالیایی غذا می دهند، ولی به کبوترهای شهرِ خودشان، محل نمی گذارند!


- از کتابِ "جزء از کل"


پی نوشت: به خاطر تعریف های بسیار، باید بخوانمش.

کلاس

چقدر کلاس و سخنرانی های خوب تو این مدت برگزار میشه. دلم میخواد همشون رو برم ولی طبق معمول این روزها: حوصله اش رو ندارم! :) یه نفر هم نیست پایه ی این حرفها باشه باهم بریم.


یه کلاسی رفتیم یه عکسی گرفتن الان گذاشتن اینستاگرام و تمام کانالها و گروههای مربوط به اون آموزشگاه! خوب چه کاریه... :( خوبه کسی من رو نمیشناسه!


چند هفته پیش یه نفر گفت با وجود Numpy، دیگه نرم افزارهایی مثل Matlab و R و... حرفی برای گفتن ندارن و اصلا به جز کارهای آکادمیک کاربرد ندارن و در صنعت استفاده نمیشن. هفته ی پیش یه نفر دیگه گفت ما کارمون فلانه و پروژه هامون میلیاردی درآمد داره و با متلب کار میکنیم. تازه میگفت میبینیم برنامه نویس هامون یهو غیب میشن، میفهمیم رفتن جای دیگه و دارن از ایده ی ما استفاده میکنن. ما آخر نفهمیدیم متلب خوبه یا نه! دیگه اینجا بحث سر اینکه هر زبانی قابلیت ها و کاربردهای خودشو داره و نمیشه گفت کدوم زبان خوبه؛ نیست، بحث اینه که اصلا نرم افزاری مثل متلب با وجود رقبای بسیار حرفه ای تر، باز هم میتونه کاربرد صنعتی داشته باشه یا نه؟!


دیگه... هنوز پروژه ام رو تموم نکردم! :))) حوصله اش... :)))


بعداً نوشت: دوستم میگه: "تایم های تستمون پُر شد!" مگه تست هم ظرفیت داشت؟ خیال کردم چون هیچکس نمیرفته به من گفته بیا! حالا من که نمیرفتم، گفتم فقط خبر بدم نمیام که اینجوری گفت! :)))

تست

یه دوستی میگه فردا بیا برای تست اپمون. نمیدونم برم یا نه...


دلم کار میخواد. حوصله ی هیچ کاری رو هم ندارم!

share

حوصله ام سر رفته!


اینجا هم که همش اسپم و اسپایدر و کراولر!!! اصلاً به نظرِ من هرچی پیشرفت تو دنیا هست فقط برای راحت تر و سریع تر جمع کردنِ اطلاعاته! الکی میگن برای رفاه و آسایش و کمک به مردمه! بیزینسِ خوبیه دیگه! منم باید از این روشها استفاده کنم! صاف و ساده بودن بسّه دیگه! [شکلکِ خندۀ شیطانی:)]


فقط به یه دسته از مردم حسودیم میشه! قبلاً میگفتم غبطه ولی در موارد خاص واقعاً میشه حسودی! اونایی که یه عالمه بلدن! خوش به حالشون! ولی وقتی من یه چیزی میدونم که اونا نمیدونن یه ذره خیالم راحت میشه! [شکلکِ خندۀ شیطانی]


همش شوخی بود برای اینکه حوصله ام بیاد سرِ جاش! ولی جداً نمیدونم برای چی مینویسم. چه عادت بدی شده این عمومی کردن مسائل شخصی. زندگیِ قبلیم که برنمیگرده، این هم روش.

پروژه پایانی

من که از ترم اول کارشناسی کتاب تست در کنار جزوه و منبع اصلی میخوندم و هیچ وقت برای هیچ درس و پروژه ای از کسی کمک نگرفتم حتی درحد یه رفع اشکال کوچیک، و راحت میتونستم 7 ترمه درسم رو تموم کنم، کارم به جایی رسیده که باید تا آخر مهر درگیر پروژه پایانی باشم. هرچند اصرار خودم برای انتخاب موضوع و پیاده سازی و مفصل بودنش با وجودِ بی انگیزگی و افسردگی، باعث شد کار به اینجا برسه ولی اگه استادم درست همین دو ماهِ آخر رو یهویی نمیرفت آلمان و نمیگفت گرفتارم و نمره رو به مدیرگروه ایمیل میکرد این همه استرس نمیکشیدم.

جایی دیگر

کاش آدمها از بدیهام خبر داشتن، اون وقت نه تنها دلشون برام تنگ نمیشد ازم متنفر هم میشدن. کاش میدونستن حرف و عملم چقدر از هم دورن.

امروز فهمیدم یه جا یه نفر یه پیام برام گذاشته. هم خوشحال شدم که به یادم بوده هم شرمنده ام که نمیتونم برم جوابش رو بدم. نمیتونم برم بگم منم دلم براش تنگ شده بود. منم به یادش بودم. و کلی حرف دیگه. همیشه از اینکه کسی رو چشم به راه نگه دارم فراری بودم، با اینکه خودم خیلی چشم انتظاری کشیدم. خیلی معذب میشم در این مواقع. نمیدونم چی کار کنم. در حد انتظار برای جواب یه پیام در فضای مجازی هم میشه اسمش رو گذاشت چشم انتظاری. ولی نمیتونم برم. نمیخوام دیگه برم اونجا...

کامنتِ نانوشته!: یکی از دلایلِ هرچند کم اهمیت من برای در اولویت نبودنِ ازدواج اینه که اکثر موارد "همه چی تموم" بودن! یعنی از نظرِ کار و تحصیل و ثبات فکری و اعتقادی(به استثنای کلیات مواردی که برام ارزش هستن و باید ثبات داشته باشن) حداقل از نظر خودشون آخرش بودن دیگه! یه اصطلاحِ عامیانه ای برای توصیف اینها هست که درست نیست بگم، فقط اینکه همچنین آدمهایی به دردِ من نمیخورن! کسی که زندگیش رو توی تنهایی یا با دوست و رفیق و... ساخته و الآن هم فکر میکنه جایی که هست نهایتِ موفقیت و آرامش رو داره دیگه من چرا باید برم زندگیم رو باهاش شریک بشم! اصلا این چه زندگیه که دیگه هیچ پستی و بلندی و چالشی نداره؟ زندگی رو باید با هم ساخت، نه دو تا زندگیِ از قبل ساخته شده رو به زور به هم وصله زد.

گم نکن منو تو گناه

پس کوچه های قلب

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت

دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت


پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد

اما مرا به عمق درونم کشید و رفت


- مرحوم افشین یداللهی

سایه

با اینکه اوج گرمای تابستان دیگه گذشته ولی هنوزم به خصوص حوالی ظهر، آفتاب بدجوری اذیت میکنه. دیدید اینجور مواقع وقتی یه مسیر سایه ی باریک باشه چطور سعی میکنیم حتما توی اون مسیر حرکت کنیم تا کمترین گرما رو تحمل کنیم؟ حالا فرض کنید درهمچنین شرایطی دارید در مسیرِ سایه ای که فقط به اندازه ی یک نفر جا هست حرکت میکنید و یک نفر از روبه رو داره میاد. جدای از اینکه پیره، جوونه، خانمه، آقاست یا هرشرایط خاص یا معمولی دیگه ای داره، چی کار میکنید؟