کلمه ای که گویای احوالم باشد، کشف نشده!

سادگی و سادگی و سادگی،
تازه پی بردم به اِشکال خودم!
_________________________________
میفرماید که:

زاهد از کوچه ی رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند تهمت بدنامی چند

این، پایان است.

از هر دَری

رفیق آدم که ناراحت باشه، دل و دماغ برا آدم نمیمونه. :( رفیق که بماند، یه همنشین حتی... 


دو ساعته دارم باهاش حرف میزنم، نه اون حرف منو میفهمه نه من درکش میکنم!!! نمیدونم با اینکه میدونه عقایدمون زمین تا آسمون فرق دارن چرا باز میاد میگه حرف بزنیم؟ میدونم فقط چون دلش پُره و کسی رو نداره که باهاش حرف بزنه است! وگرنه یک دونه از راه حلهای من هم به کارش نمیاد! هوووووووووف! خسته شدم! بین همه ی اونایی که باهم دردِدل کردیم این یکی اینقدر لجبازه که بعد از چند ساعت نه تنها نمیگه دستت درد نکنه حالم بهتر شد، بلکه طلبکار هم میشه! بابا باز صد رحمت به اونایی که بعد از چند تا شکست عشقی و در حسرت کِیسِ بعدی (!) میان چند دقیقه نصیحت میشنوند بعد هم با اینکه منتظری بگن حرفهات به هیچ دردی نمیخوره! برعکس میگن حرفهات خیلی هم خوب بود ما به نصیحت احتیاج داریم و با حال خوبشون حال ما رو هم بهتر میکنن! حالا خوبه الآن از "خدا" چیزی براش نگفتم فقط بحث رو بردم سمت "قسمت"! باز هم حرفهای خودش رو میزنه! واقعا با آدمهای لجباز و یک دنده باید چه کار کرد؟ من خودم لجباز هستم ولی لجبازیهام بچه گانه است خودم زود کوتاه میام و حرفهای بقیه رو قبول میکنم حتی شده بی تقصیر بودم ولی عذرخواهی هم کردم! چقدر من خوبم!!! :))) دیوونه ام کرده این مثلاً دوست!!!


خدایا برای دردهای نگفتنی درمان بفرست. آمین.


خدایا برای آرزوهای بلندپروازانه ی آدمها که آرامش رو از خودشون و اطرافیانشون میگیره هم هرچه زودتر چاره ای بیاندیش. ممنون.

الآن فهمیدم میشه وبلاگ کسی رو دنبال کرد بدون اینکه آدرس معلوم بشه. به جز "دنبال کردن خاموش" ها... :) میدونستید آیا؟ به دنبال کننده ی جدیدی که آدرس وبلاگشون رو ندارم از همین تریبون خوش آمد عرض میکنم. :)


فکر کنم باید یه دستی به سر و روی وبلاگم بکشم. داره بازدیدکننده ها زیاد میشه اینجوری خوبیت نداره! :)))


آیا وقت بذارم برای خوندن راجع به socket programming یا به کارم نخواهد آمد؟

قسمت دوازدهم از مجموعه مطالب «خدایی که هست، خدایی که داریم» از وبلاگ "راه و بی راه" رو حتما بخونید. برای من، حداقل دو نکته خیلی مهم داشت: یک اینکه چطور میشه فهمید علممون الهی هست یا نه؟ و دو اینکه در چه شرایطی مطالعه میتونه مانع فهم عمیق دین بشه.
کمی مرتبط با نکته دوم یه جمله ی قشنگی از قول همسر "نادر ابراهیمی" در کتاب "یک عاشقانۀ آرام" هست که میگه: "تا کی پشت کتابها پنهان بشیم؟ باید زندگی کرد، تجربه کرد، با آدمها حرف زد..."(نقل به مضمون)

این مطلب از وبلاگ "صالحات" هم باید خوانده شود.

چند تا متن عشقولانه هم تو این چند روز خوندم ولی فکر کردم شاید مناسب اینجا نباشند و راستش فرصت هم ندارم برم اجازه ی صاحبانشون رو بگیرم. :) 

ممنون از همه ی دوستانی که تو این مدت اجازه دادند لینک مطالبشون رو تو وبلاگ بی رونقم بذارم. به خصوص خانم رهرو که آشنایی با وبلاگشون برام یه نعمت بزرگه.

برای دلهای شکسته هم دعا کنید لطفا... معمولاً فراموش میشوند.
  • رهگذر

نظرات  (۱)

سلام برشما

بابت بازنشر لینک ها ممنونم.


پاسخ:
سلام علیکم

خواهش میکنم. من باید تشکر کنم بابت این مطالب بسیار مفید و کاربردی. 

خدا خیرتون بده
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">