کلمه ای که گویای احوالم باشد، کشف نشده!

سادگی و سادگی و سادگی،
تازه پی بردم به اِشکال خودم!
_________________________________
میفرماید که:

زاهد از کوچه ی رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند تهمت بدنامی چند

این، پایان است.

کی از اون ور خبر آورده؟

دیدید اینایی رو که تا میشینید تو تاکسی شروع میکنن به غُر زدن؟ دیگه اینا خیلی تکراری شدن! نوعِ جدیدش موقعِ راه رفتن توی کوچه و خیابونه که جلوتون رو میگیرن و به زمین و زمان و مُرده و زنده بد و بی راه میگن! جدی ها... چون همشون سن و سال دار هستن من با خنده و شوخی باهاشون حرف میزنم و حتی سعی میکنم مؤدبانه و با استفاده از جمله های خودشون، بحث رو به چالش بکشونم. برای نمونه چند روز پیش یه خانم مسن همین جوری سر صحبت رو باهامون باز کرد. برای روشن شدن موضوعِ بحث، به یک جمله اشاره کنم کافیه، اینکه لا به لای حرفهاشون به شوخی به مادر گفتن: "بردار این چادر رو!" ولی ما همچنان با ملاطفت باهاشون حرف زدیم و حرفهاشون رو شنیدیم و نتیجه برای هر دو طرف رضایت بخش بود. :) حرفم اینه که توی یه سنّی یه حرفایی رو میشه پذیرفت ولی اینکه جوون جماعت یه حرفهایی رو میزنه دو سه تا دلیل بیشتر نداره. یا صرفاً بلغور کردنِ حرفهای اطرافیانشه، یا آنچنان مقهورِ جذابیت های دنیای امروزه که خیلی مسائل رو در نظر نداره، یا واقعاً با تفکر و تأمل به این نظرات رسیده که هرچند این مورد آخر بعید به نظر میرسه ولی اگه درسته که ان شاء الله خدا همه رو به راهِ راست هدایت کنه به خصوص من رو که تعطیلِ تعطیلم!

پی نوشت: از این برخورد ها حداقل در دنیای واقعی با شوخی میگذرم ولی بعدش یا حتی گاهی موقعِ بحث بغض میکنم. نمیدونم چرا. شاید چون نمیدونم درست و غلط چیه؟ یعنی واقعاً راسته که میگن هرچی رو که زیاد و از همه میبینی الزاماً درست نیست و حتی باید به حقانیتش شک کرد؟ یعنی میشه این همه توهین و مخالفت و حتی دلیل های ظاهراً منطقی آوردن بی پایه و اساس باشه؟ همین خانمی که تعریف کردم خیلی حرفها زد. معلم بازنشسته بودن. یه جمله در پاسخ به یکی از حرفهای مادر زدن بد نیست بگم، گفتن: "کی از اون ور خبر آورده؟" کی جواب این سوالا رو داره؟ کتابها؟ کتابها رو کی نوشته؟ از کجا معلوم اشتباه نکرده باشن؟ معصوم که نبودن... 

* دارم تغییر میکنم.

- اولین شاهدِ مثالش هم اینکه ادبیاتم به وضوح تغییر کرده.

  • رهگذر

نظرات  (۵)

سلام خانوم

روایت که از معصومه. قرآن هم کتاب بی نقص. چرا نباید به کتاب هایی که بر اساس قرآن و کلام معصوم نوشته شدن اعتماد کرد؟

شما چه طور به تاریخ و اتفاقاتی که رخ داده اعتماد می کنی؟
پاسخ به این سؤال خیلی مسائل رو برای شما روشن می کنه.

امیدوارم تغییر حال و شرایطت به سمت بندگی بهتر و بیشتر برای خدا باشه.

پاسخ:
سلام دوست عزیز

مسئله همینه که چون جوابی برای این سوالها ندارم از همه چی بریدم. راستش باعثِ شرمندگیه ولی من به تاریخ هم خیلی اطمینان ندارم. 

دعاتون خیلی قشنگه ولی فکر میکنم تغییرات من در جهت عکس باشه. :(

خیلی دعام کنید.

ممنون از نظر وتوجهاتتون.
چرا فکر می کنید برای این سؤال ها جوابی وجود نداره؟

چرا فکر می کنید تغییرات در جهت عکس بوده؟
چه اتفاقی دلیل اصلیش هست؟

این بحران اعتقادی برای اکثر افراد در مرحله ای از زندگی می افته. مهم اینه که نوع مواجهه ما باهاش چه زور باشه.

من هم به همه تاریخ اعتماد ندارم. به تاریخی اعتماد دارم که فرد صادقی اون رو نقل کرده باشه.

البته به قرآن یقین دارم و به روایات صحیح معصومین هم.


پاسخ:
چون خیلیها به جواب هایی که هست شبهه وارد میکنن. من قرآن رو قبول دارم چون حرف ناحق توش نیست، چون احساسم همیشه گفته درسته ولی براش دلیلِ منطقی ندارم. نمیتونم ازش دفاع کنم. دلایلی هم که کم و بیش اطلاع دارم  مثلِ اعجاز لفظی و زبانی و غیره، خیلیها رو قانع نمیکنه. میدونید از چند نفر شنیدم که قرآن ساخته ی ذهنِ بشره؟ باورتون میشه؟ عین زمان جاهلیت این حرفها رو میزنن! این خیلیها که میگم ظاهراً آروم تر از امثال من هم زندگی میکنن. حالا این نفی قرآن افراطی ترین شکلش بود، ولی نفی احکام، حجاب، نماز، قیامت و کلی بحث ریز دیگه هم هست که تقریبا هر روز که از خونه میرم بیرون یا جایی با عده ای رو به رو میشم، بهش برمیخورم. مثلاً طرف خدا رو قبول داره، قرآن رو قبول داره ولی حجاب رو نه. نماز رو نه. مگه میشه یه مکتب آسمانی بخشیش درست باشه بخشیش غلط؟ کلاً به همه چی شک کردم. باورم نمیشه که اگه اسلام و قرآن و خدا و قیامت حق اند که هستند چرا یه عالَم دارن یه راهِ دیگه رو میرن؟ چرا حتی اونایی که فکر میکنم معتقدن کم و بیش و سر بزنگاه خط عوض میکنن؟ میدونم همه معصوم نیستن ولی آخه چرا نباید حرف حق رو قبول کرد؟ به این فکر میکنم که شاید من حق و باطل رو اشتباه گرفتم.  همش فکر میکنم نه دنیا رو دارم نه آخرت رو. اگه منم مثلِ خیلیها خودم رو بزنم به بی خیالی و انقدر روی حفظِ احکام و اعتقاداتم پافشاری نکنم حداقل این چند صباح دنیا رو آروم تر زندگی میکنم. همون طور که چند سالِ قبل که اونقدرها روی مسائل مذهبی حساس نبودم راحت تر زندگی میکردم. نمیگم الآن پشیمونم، اصلاً. چون یه حس و حال خوب، یه آرامشی در ایمان هست که هیچ جای دیگه نیست. فقط میخوام دلم قرص باشه که نیست.

میدونید یه بار یکی از دوستانم که خیلی خیلی معتقد تر از من هست گفت این گریه های مردم توی روضه ها به نظرش الکیه. انتظار نداشتم همچنین حرفی رو از اون فرد بشنوم. من خودم بارها و بارها با روضه و نوحه گریه کردم ولی نه از روی معرفت، که از روی احساس. اون هم بیشترش به خاطر خودم بوده و گرنه میشه راجع به زندگی اهلِ بیت هم گفت کی اون زمان بوده؟ کی خبر داره واقعیت چی بوده؟ اون مورخین هم که معصوم نبودن. و خیلی مثالهای دیگه میشه آورد که باعث میشه فکر کنم حتی اونایی که به نظرم خیلی مؤمن و معتقدن یه جاهایی میلغزن، بعد من که تازه اولِ راهم باید چه امیدی به خودم داشته باشم، من که تازه میخوام بفهمم چی خوبه چی بد، تازه میخوام بفهمم چطوری توی این دنیا که فکر میکنم خیلی باهام غریبه است زندگی کنم. میدونم درست نیست که اصول رو بذارم کنار و بر مبنای حرف و رفتار دیگران تصمیم بگیرم ولی باید یه الگویی جلوی چشم آدم باشه وگرنه که نمیشه دووم آورد. خیلیها براساس کوچکترین خطایی دیگران رو قضاوت میکنن، خود من هم بارها قضاوت شدم و تهمت و طعنه شنیدم، پس باید به من هم حق داد که دیگران رو بر اساس رفتاری که ازشون میبینم بسنجم. چاره ی دیگه ای نیست. میدونم حرفهام ممکنه بچگانه به نظر برسه ولی واقعاً در شرایطی ام که نه تنها باورم نمیشه 26 سال تو این دنیا زندگی کردم که هر روز حس میکنم تازه به دنیا اومدم و هیچی از رسم و رسومات این دنیا نمیدونم. هیچی. صفرِ مطلق. بلکه هم منفی.

میدونید این روزها بیشترین دلخوریم چیه. اینکه فکر میکنم خدا هم کاری برام نمیکنه. خیلی ازش خواستم. خیلی. نمیگم کمکم نکرده ها نه. ولی انتظارم خیلی ازش بیشتره. انتظار دارم من اگه یه قدم برمیدارم اون برام خیلی کارها بکنه. من اگه دارم توی این زمونه که تو خیابون تا سرت رو بلند کنی جز گناه نمیبینی آسته میرم آسته میام، خیلی دستم رو بگیره. خیلی. ولی هر وقت سعی کردم بیام یه ذره آدم بشم با یه عالمه مشکل و سختی جوابم رو داد. حالا هم انگار دارم یه جورایی با خدا لجبازی میکنم. با اینکه میدونم اصلش اینه که با خودم لجبازی میکنم.

ببخشید طولانی شد. سرتون رو درد آوردم. بیشتر شبیهِ دردِ دل شد. اگه راهی برای سرگردونیم داشتم شما رو ناراحت نمیکردم. شرمنده ام.
میدونید منم میتونم بگم یکی دو نفر آدم کاملاً معتقد بیشتر نمیشناسم اطرافم. اکثریت هم به معاد اعتقاد ندارن. ولی خب میدونید فقط انگار برای راحتیشون این حرفا رو میزنن ، من خیلی دقت کردم ؛ شما همون آدمو تو شرایط بد ببین ، به جرجیس هم توسل میکنه. و ازین نمونه ها تو تاریخ ببینید زیاد هست. و چیزی که منو امیدوار میکنه توی اسلام دیدن زندگی آدمای حقیقتا معتقده. آرامش زندگیشون انگار بی نهایته. و خب با مطالعه میشه بهش رسید. یه سری صحبتا هم فقط متقاعد کنندس ولی منطقی نیست. من خودم تصمیم گرفتم شروع به خوندن منطق کنم تا بتونم به این شبهات جواب بدم. 
امیدوارم یه روز به مقام بندگی برسیم.
پاسخ:
صحبتهاتون رو قبول دارم. به خصوص آرامش آدمای حقیقتا معتقد رو که باید بگم یکی از مهمترین دلایلم برای اومدن سمت مسائل اعتقادیه.
دعاتون خیلی قشنگه. انشاءالله برای همه.
ممنون از نظر و توجهتون.
سلام و شب بخیر 
با توجه به این بخش از صحبت هاتون 

ولی اینکه جوون جماعت یه حرفهایی رو میزنه دو سه تا دلیل بیشتر نداره. یا صرفاً بلغور کردنِ حرفهای اطرافیانشه، یا آنچنان مقهورِ جذابیت های دنیای امروزه که خیلی مسائل رو در نظر نداره، یا واقعاً با تفکر و تأمل به این نظرات رسیده که هرچند این مورد آخر بعید به نظر میرسه ولی اگه درسته که ان شاء الله خدا همه رو به راهِ راست هدایت کنه به خصوص من رو که تعطیلِ تعطیلم!

منظورتون اینکه جوان جماعت اصلأ فکر نمی کنه و اگر فکر کنه کار اشتباهی کرده ؟‌ چون قطعأ یه سری چیرا رو در نظر نداشته ؟ 
فکر نمی کنم بشه با این نوع نگاه زندگی کرد 
پاسخ:
سلام

ممنون از اینکه حرفهام رو خوندید. :) اول اینکه شاید اون بخش "یه حرفهایی رو میزنه" باید بولد میشد تا مشخص بشه که هر حرفی و هر جوونی قطعا منظورم نبوده. و بعد اینکه موضوعی که راجع بهش نوشتم شاید واضح نبوده که منظور رو نرسونده. -البته عمداً واضح ننوشتم- و در موردِ اشاره به جوونها، منظور شنیدنِ حرفهایی مثلِ مقایسه ی دو مقطع تاریخی از جوونها بود که هیچ تجربه ای از زندگی در مقطع گذشته ندارن ولی چنان با هیجان ازش دفاع میکنن که با خودت میگی شاید واقعا این آدم اون دوره زندگی کرده! ولی وقتی چند تا سوال ساده ازش بپرسی مشخص میشه حتی مطالعه ی کافی هم نداشته.

یک مورد ساده رو براتون بگم که تفاوت نگاه سطحی و عمیق که منظورمه روشن بشه. جوونی که در روستا بزرگ شده یه تصوری از کلانشهری مثلِ تهران برای خودش ساخته، (یا براساس شبکه های اجتماعی یا مطالعه یا...) این شخص حتی با چند ماه زندگی تو این شهر و احتمالاً بودن در مکانهای متداولی مثل دانشگاه و مراکز خرید و غیره نمیتونه به تمام ابعاد زندگی مردم این شهر آگاهی پیدا کنه و اون آرمانشهری که تو ذهنش بوده رو بشکنه و واقعیات رو ببینه. (ممکنه شما بگید میتونه:) ) ریزه کاریهایی هست که باید خیلی خیلی نگاه ظریفی داشت تا بهش رسید، مثلِ اینکه بحثِ فرهنگ در تهران اونقدر وسیعه که از یک خیابون به خیابون دیگه، شما با 180 درجه تفاوت فرهنگی و اعتقادی مواجه میشی ولی هنوز که هنوزه اکثراً تهران رو به شمالِ شهرش و زرق و برقش و بی دردی و خوشیِ مردمانش میشناسن. تحلیلهایی که من دیدم حتی از خیلی از افرادِ ظاهراً دنیادیده، خیلی خیلی سطحی بوده و از پوسته ی ظاهری فراتر نرفتن ولی متأسفانه بر اساس همین دیدگاههای سطحی قضاوتهایی میشه باورنکردنی. مثلِ برچسبگذاریهای ناعادلانه روی قومیت ها و غیره و غیره که حتی در دنیای امروز همچنان وجود داره.

و بعد اینکه حداقل تا جایی که من دیدم و شنیدم دلیل قانع کننده ای برای تفکراتی که نتیجه اش میشه بی بند و باری وجود نداره. (منظورم از بی بند و باری، فراتر از بحث ظاهره، بی بند و باری فکری و اعتقادی، که میرسه به استدلال هایی شبیه به اینکه: "رفتار هرکس به خودش مربوطه و دیگران میتونن نبینن، نشنون و یا حتی نباشن!" یا اینکه: "همه سر هم کلاه میذارن پس ما هم میذاریم" و...) گروهی که راجع بهشون نوشتم گویا هیچ تعلق خاطری به اصل و مبدأ وجودشون ندارن و در سطح زندگی میکنند. جالب تر اینکه وقتی اثرات رفتارشون گریبانگیر خودشون میشه براشون سواله که چرا. مثلا چرا چشم و هم چشمی زیاد شده؟ چرا سن ازدواج رفته بالا؟ چرا آمار طلاق بالاست؟ چرا سرانه مطالعه پایینه؟ و...

هرچند مطلبی که نوشته بودم خیلی سربسته درمورد مباحث اعتقادی بود که اینجا هم اشاره ای بهشون نکردم ولی خوشحال خواهم شد اگه شما هم وضعِ کنونی نگاه به زندگی رو تحلیل کنید و از عمیق بودن رفتارها و تفکرها برامون بگید. چه درمورد جوونها چه دیگران.
سلام 
مرسی از پاسخ گویی تون ، خب کمی ابهام برانگیز بود ، چرا ساده ننوشتید ؟‌
من فعلأ میخوام در زمینه جایگاه دختر در زندگی و ازدواج بنویسم 
البته قبلش در خصوص سوء تفاهاهمات اجتماعی خواهم نوشت اون هم در پست رمز دار 
پاسخ:
سلام

راستش این روزها دغدغه های شخصی فراوانی دارم که ذهنم اونقدر آزاد نیست بتونم سراغ تحلیلهای اینچنینی بیام. ولی با این وجود چون یه سری مسائل همیشه برام مهم بوده یه اشاره های این شکلی بهشون دارم. و بعد هم اینکه هر حرفی رو نمیشه اینجا زد. :)

خیلی خوبه که مینویسید. حتماً در این موضوعات مطالعه دارید. به قول یکی از اساتیدِ ما: "نباید بگید میخوام تحقیق کنم، اول باید برید مطالعه کنید. بعد از مراحل زیادی از مطالعه میتونید برسید به اینکه راجع به چی باید تحقیق کرد و آیا اصلا تحقیق لازمه یا نه." نوشتن هم به نظرم یکی از راههای به اشتراک گذاشتن و خلاصه کردن مطالعه هاست تا بعد برسیم به تحقیق و بعد هم مراحل بعدی.

ممنون که وقت گذاشتید. موفق باشید.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">