چتِ لینکداین
- پنجشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۴۳ ق.ظ
- ۰ نظر
"بیان" اون طور که فکر میکردم باکلاس نیست! اتفاقاً پُره از اسپم و وبلاگهای تبلیغی. ولی با این وجود مثلِ دنیای واقعی که وقتی از همه چی ناامیدی یهو یه انسانِ آروم با یه لبخندِ ساده به زندگی امیدوارت میکنه، اینجا هم هستن وبلاگهایی با نویسنده هایی که باور کردند باری که روی دوششون هست خیلی ارزشمنده و برای حفظش تلاش میکنند. مثلاً آخرین ارسال این وبلاگ توجه ام رو جلب کرد و با وجود علاقه ی وافرم به ریاضیات، برام جالب بود. بعضی دیگر از ارسالها رو هم خوندم خوب بود. البته برای گذاشتن لینک، هنوز اجازه ی نویسنده اش رو نگرفتم. ان شاءالله که راضی هستند.
درموردِ اون انسانهای خوش اخلاقِ دنیای واقعی هم بگم. بعضیهاشون انگار نماینده ی خدا روی زمین هستند برای کمتر رنج کشیدنِ ما توی این دنیا. برای نمونه، چند روزِ پیش برای یک کار اداریِ کم اهمیت که حتی نیازی به مراجعه ی حضوری هم نداشت، باید میرفتم دانشگاه. نشسته بودم صندلیِ جلوی تاکسی و منتظر که راه بیوفته. گرمای هوا بود و آفتابی که مستقیم توی چشم میزد و من که سَرم با اخم توی گوشیم بود که از پُشتِ سر صدای یک سلام رو شنیدم. برگشتم و دیدم یک خانم صندلی عقب نشستند و لبخند میزنند. سلام دادم. موقع پیاده شدن هم ازشون خداحافظی کردم و ایشون هم با آرزوی یک روزِ خوب رفتند. همین. همین قدر ساده میشه برای اطرافیانمون حتی غریبه ها حالِ خوب بسازیم.
خدایا شُکرت که هنوز شُعله هایی از خوبی زبانه میکشد...
همیشه گریه هام آروم و بی صدا بوده، یا حتی فقط بغض. شاید اگه میشد بلند گریه کنم و فریاد بزنم حالم خوب میشد.
با یک تب و لرزِ کوچیک فکر میکنم چند جور بیماری نهفته دارم! با یک استامینوفن خوب میشم ولی باز هم فکر میکنم حتما بیماریهایی هست که ازشون بی خبرم. نمیخوام برم چکاپ و آزمایش. نمیخوام پدر و مادر رو بیشتر از این درگیر کنم. فقط اگه بشه یه شب که میخوابم صبح بیدار نشم خیلی خوبه. بی دردسر و آزار و اذیتی برای کسی. با بودنم برای همه استرس و ناراحتی داشتم دیگه رفتنم باعث اذیتشون نشه. همیشه از خدا میخواستم قوی باشم ولی الان دیگه این رو هم نمیخوام. خودِ این خواستن هم قدرت میخواد که من ندارم و دیگه دلیلی هم برای قوی بودن ندارم.
ماهِ عزیزم سلام!
ببخشید اگه خوب نیستم!
نه سالِ نو، نه سرگرمی هایی مثلِ درس و اینترنت، نه گریه، نه توسل و نه حتی چلّه نشینی؛ هیچ کدوم حالم رو خوب نکرد.
تو برام یه کاری میکنی؟
تو به خدا بگو... تو که واسطه ی من و خدا شدی...