من و ... (2)
- دوشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ق.ظ
- ۰ نظر
حتی یه لیوان کاغذیِ یکبار مصرف براش یه دنیا بود. خیره میشد به تصاویر روی لیوان و باهاشون داستان میساخت. دقایقِ طولانی با همین لیوان سرگرم بود. با دقت به زوایای مختلفش نگاه میکرد. معلوم نبود چرا از بین تمام خوشی های دنیا با همچین وسایل بی ارزشی خوش بود؟ چرا دلش خونه ی مجلل، ماشین مدل بالا، لباسهای آنچنانی، تفریحات هیجان انگیز نمیخواست؟ افسرده نبود. شاد بود. شادِ شاد. با همون عکس ها و نقاشی های ساده ی رو لیوان...
- ۹۶/۰۸/۲۹