کلمه ای که گویای احوالم باشد، کشف نشده!

سادگی و سادگی و سادگی،
تازه پی بردم به اِشکال خودم!
_________________________________
میفرماید که:

زاهد از کوچه ی رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند تهمت بدنامی چند

این، پایان است.

۲۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

گاهی

گاهی حتی گریه ام نمی گیرد...

تو که خدایی...

امروز جمعه است. میلاد امام رضا(ع) است. مثلِ همیشه یادِ آخرین زیارتم میوفتم... یادِ خودم... فکر میکنم باید خوب بودن رو یاد گرفت. نمیدونم چه جوری، فقط میدونم من یاد نگرفتم. شاید عذر بدتر از گناه باشه ولی وقتی هربار دست و پا زدم برای خوب بودن و هیچی جز طعنه و تمسخر ندیدم، دیگه چیزی ازم نموند... خدایا... تو که تنها رفیقم بودی... از بچگی... تو تمام لحظه های زندگیم... حرفهایی رو که به تو زدم به هیچکس نزدم. نمیخوام و نمیتونم بزنم... یادته وقتایی که توی تنهایی باهات حرف میزدم؟ یادته برای چی؟ یادته چیا میگفتم؟ بعد میبینی حالا رو؟ میبینی چقدر همه حق به جانب رفتار میکنن؟ چه سوالاییه میپرسم... تو خدایی... تو که چیزی رو یادت نمیره... تو که همه چی رو می بینی... فقط نمیدونم چرا کاری نمیکنی. حتما من نمیفهمم، وگرنه که تو خدایی... میدونم خودخواه و لجباز و گناهکارم، ولی تو که خدایی... تو که مثلِ بنده هات با حساب کتابِ دو دو تا چهار تا رفتار نمیکنی... برای تو، دو دو تا میتونه بشه بی نهایت... بی نهایت خوبی... اونقدر که دیگه حتی اگه بخوام هم چشمم بدیها رو نبینه...فقط بگو کِی؟

بی تابانه