کلمه ای که گویای احوالم باشد، کشف نشده!

سادگی و سادگی و سادگی،
تازه پی بردم به اِشکال خودم!
_________________________________
میفرماید که:

زاهد از کوچه ی رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند تهمت بدنامی چند

این، پایان است.

تغییر؟

در ادامه ی پُستِ قبل باید بگم که مجموعه ای از اتفاقات دو سه سالِ اخیر باعث شد که نگاهم به دنیا عوض بشه. قبلنا به قولِ معروف، خدا رو بنده نبودم ولی حد و حدودِ زیادی برای خودم تعریف کرده بودم. تعمدی هم در این تناقض نداشتم، فقط یک سری از مسائل رو چون بهشون اعتقاد داشتم عمل میکردم و یک سری رو هم نه. شاید از روی لجبازی بود ولی باورم این بود که تا به مسئله ای قلباً ایمان نداشته باشم نمیتونم ظاهری بهش پایبند باشم. یه مزیت مهمی که اون سالها داشت این بود که عقایدم ثبات قابل قبولی داشتند. ولی این مدت اخیر شاید تلاش کردم تا برای خدا بنده باشم ولی نوسانات اعتقادیم اونقدر زیاد بوده که جز سرگشتگی حاصلی نداشته. نه هر روز بلکه هر ساعت ممکنه نسبت به یک موضوع واکنش متفاوتی داشته باشم. ولی در حالِ حاضر مهمترین دغدغه ام دقیقاً مسئله ای هست که همه ی عمر ازش فراری بودم. یه اعتقاداتی داشتم که کاملاً منطبق بر اهدافم بود. و همه چی خیلی مرتب پیش میرفت. این اعتقادات شاید با نظر خیلیها به خصوص هم سن و سالها جور درنمیومد ولی خودم راحت ازشون دفاع میکردم و به هیچ عنوان در برابر طعنه ها و وسوسه های اطرافیان کوتاه نمیومدم. به عبارت بهتر از چیزی که بودم راضی بودم. به تمامِ معنا راضی. ولی این مدتِ اخیر... انگار که زمین و زمان دست به دست هم داده باشن من شبیه بقیه باشم! دارم کم کم سست میشم. دارم به این میرسم که انگار زندگی همینه و من یک عمر اشتباه میکردم که میخواستم راهِ دیگه ای رو برم. انگار خودِ خدا هم داره بهم میگه انقدر سعی نکن متفاوت باشی! زندگی ساده تر از اونه که دنبالشی. هیچ آرمان و آرزوی بزرگی وجود نداره که بخوای به خاطرش زندگی و جوونیت رو تعطیل کنی. یه مطلبی میخوندم راجع به جهاد خانم ها و اینکه مثلاً هیچکس و هیچ کجا نگفتن که یک زن باید روزی 10 ساعت مطالعه کنه ولی وظایف دیگه ای برای خانم ها تعریف شده و ... البته مثلِ همیشه، "همه رو با هم پیش بردن" بهترین راهه ولی جایی که مجبور به اولویت بندی باشیم مجبوریم به انتخاب یکی از همه.

خلاصه که ذهنم این روزها بدجوری درگیره اینه که تغییر کنم. برخلافِ همه ی آرمان و آرزوهای سالیانِ سال، باید راهِ مرسوم و معمول رو پیش بگیرم. باید شبیهِ همه باشم. هرچند هنوز تهِ دلم میگم طاقت بیار! کوتاه نیا! مگه زندگیِ تو شبیهِ بقیه است که میخوای راهی رو بری که همه میرن؟ مگه تازه به این رسیدی که افقهای وسیعتری هم هست؟

حالِ این روزهام هرچی نداشته باشه حرفِ یه عده رو خوب ثابت کرده. همین هم غنیمته. حداقل یه کم از حجمِ تهمت هایی که تو دنیا زده میشه کم شده باشه.

بعداً نوشت: اگه حرفهام واضح نیست چون دارم سعی میکنم با یک سری کلیدواژه مسائلی رو مرور کنم که اینجا به راحتی قابل طرح نیست ولی احتمالاً برای خودم مفیده.

  • رهگذر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">