کلمه ای که گویای احوالم باشد، کشف نشده!

سادگی و سادگی و سادگی،
تازه پی بردم به اِشکال خودم!
_________________________________
میفرماید که:

زاهد از کوچه ی رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند تهمت بدنامی چند

این، پایان است.

حرف

یه زمان خیلی با خدا حرف میزدم، خیلی. مثلِ یه رفیق. خیلی هم تأثیر داشت. یه مدتیه دیگه حرفم نمیاد! نمیدونم از کِی، شاید از وقتی فهمیدم اگه حتی ظاهری سعی کنی شبیه کسی باشی، کم کم شبیهش میشی و خواستم شبیهِ آدم خوبا باشم ولی شدم ریاکار و مُزَور! الآن دیگه با خدا هم حرفی ندارم.

  • رهگذر