کلمه ای که گویای احوالم باشد، کشف نشده!

سادگی و سادگی و سادگی،
تازه پی بردم به اِشکال خودم!
_________________________________
میفرماید که:

زاهد از کوچه ی رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند تهمت بدنامی چند

این، پایان است.

غریبه های آشنا

وقتی برای اولین بار وارد یه محیط جدید میشیم یه حس غریبی داریم. ساختمونای ناآشنا، آدمهای ناآشنا. وقتی داریم سعی میکنیم با این محیط جدید آشنا بشیم و بهش عادت کنیم، یهو بین کلی چهره ی غریبه چشممون به یه چهره آشنا میوفته و انگار دنیا رو بهمون دادند. حتی اگه اون آدم رو قبلاً دورادور میشناختیم و حتی اسمش رو هم نمیدونیم، قبلاً کلمه ای باهاش حرف نزده بودیم، حتی یه سلام، یکباره همین آدم برامون میشه تنها هم صحبت. پیدا کردن یه همچنین آدمی به خصوص اگه آروم و متشخص باشه و کلی موضوع مشترک هم برای حرف زدن داشته باشیم و اونقدر بهمون احترام بذاره که همش خجالت بکشیم، یه نعمت بزرگه. فقط یه شرایطی ممکنه باشه که با همه ی این خوبی ها و انرژی های مثبت، مدام معذب باشیم... 

  • رهگذر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">