کلمه ای که گویای احوالم باشد، کشف نشده!

سادگی و سادگی و سادگی،
تازه پی بردم به اِشکال خودم!
_________________________________
میفرماید که:

زاهد از کوچه ی رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند تهمت بدنامی چند

این، پایان است.

لهو و لعب

تقریبا هر روز و برای هر کاری از خودم میپرسم که چی؟! مثلاً بعد از چند روز میام بشینم به پروژه ی دنباله دارم :) برسم با خودم میگم حالا این کارا رو میکنی آخرش که چی؟ بعد دو راه پیش روم میاد. یکی که فقط یه کاری کرده باشی و  روزگار بگذرونی. یه راه هم راهیه که برای کاری که میکنی جون و دلت رو بذاری و بهترین ارائه ی ممکن رو داشته باشی. (توی هرکاری منظورمه نه فقط درس و شغل رسمی. مثلا حتی وقتی آشپزی میکنی آیا تلاشت در عالی ترین شکل ممکن بوده؟ جدای از نتیجه.) بعد از اونجایی که آدمی نیستم که بگم یه کاری کن و تحویل بده بره، برام سوال میشه که آیا این کار ارزش داره که این همه براش انرژی میذارم؟ مثلاً همین درس و پروژه و دانشگاه. تهش رو نگاه میکنم حتی بالاترین سطحش رو هم در نظر میگیرم میبینم فوقش بهترین دانشگاه هم درس خوندم، استاد شدم، مرزهای علم رو هم درنوردیدم، که چی؟ حالا اسم نمیبرم ولی میشناسیم افراد مشهوری که در سطح خیلی عالی علمی بودن، حتی برای اونها آخرش چی شد؟ همین که خودشون راضی بودن و خوشحال بودن کافیه؟ حتی یه سطح بالاتر، اگه بگیم نتیجه ی کارهاشون زندگی بشر رو ارتقاء داد یا حتی جون آدمها رو نجات داد و باعث رضایت و آسایش عده ی زیادی شد، آیا کافیه؟ هرچند میشه برای خیلی از این پیشرفت ها کلی مثال نقض آورد که نتیجه ی این تحقیقات و پیشرفت ها چقدر به ضرر بشر تموم شده، ولی فرض رو میگیریم که همه ی فعالیت هاشون مفید بوده. حالا نکته ی مهم اینجاست: اصلاً مگه هدف آدمیزاد ارتقای سطح زندگی دنیا بوده؟ باز هم این جواب رو نمیپذیرم که بگیم ارتقای سطح زندگی مادی و دنیوی انسان باعث میشه راحت تر و با فراغ بال به سطوح عالی تر زندگی بپردازه و درنتیجه هر فعالیتی که باعث پیشرفت بشر بشه مفیده.

قبلاً راجع به صحبت حاج آقای ماندگاری راجع به انتخاب رشته گفته بودم. چون حرفشون خیلی به دلم نشست میخوام دوباره بگم که گفته بودن: "ما دکتر برای جسم آدمها زیاد داریم، ولی برای روحشون چطور؟" پس یعنی خیلی مهمه که منِ نوعی بدونم کاری که میکنم چقدر تأثیر داره. یعنی فقط این مهم نیست که بگم من که کارم خیلی مفیده، دارم درس میخونم، دارم به دیگران کمک میکنم، حتی حتی حتی دارم جون آدمها رو نجات میدم، بلکه باید ببینم کجا میتونم بیشترین و به درد بخورترین کار رو انجام بدم.

حالا این حرفها خودش مفصل و دامنه داره، برگردم سر حرف اصلیم: که چی؟ مگه من قراره چقدر عمر کنم که بهترین و پُربازده ترین سالهاش رو بذارم برای دانشگاه رفتن و پروژه انجام دادن و دکتر-مهندس شدن و این حرفها؟ اون هم وقتی رسیدم به اینکه کارهای مهمتری هم هست و جاهایی هست که میشه موثرتر بود. برای مثال باز هم ارجاع میدم به صحبتهای حاج آقای پناهیان در دهه اولِ محرمِ امسال، که برای چندمین بار پیشنهاد میکنم با هر تفکری که دارید حتما گوش کنید. (به طور نمونه وقتی گفتند: "خسته نشدی از بس به خاطر مدرکت تحویلت گرفتن؟ یا به خاطر پولت تحویلت گرفتن؟...") وقتی من رسیدم به اعتقادی که آدمِ خوش اخلاقِ بی ایمان به دلم نمیشینه، یعنی اولویت ها مهمه. یعنی حتی حتی حتی اخلاق به این مهمی (که آسون هم نیست اخلاق مدار بودن) در اولویت اول زندگی بشر نیست.

حالا به خودم میگم تو که انقدر مطمئنی چرا همه چی رو ول نمیکنی بری دنبال راهی که میگی؟ به چند دلیل که مهمترینش اینه که یه سری مسائل عین غُل و زنجیر دست و پام رو بستن. اینکه میترسم از کم آوردن و اینکه ضعیف بودنم توی راه جدید خودش رو بیشتر نشون بده هم بی تأثیر نیست.

پس وقتی میدونم نمیتونم، چرا هی از این راه و اون راه حرف میزنم؟ چون هر روز برام سوال میشه که این کارا چیه میکنی؟ به کجا داری میری؟ انگار هیچی راضیم نمیکنه.

همین چند ساعت پیش، جایی بودیم و دوباره بحث موضوعات مرتبط با رشته مون بود و من (شاید بعد از مدتها که چیزی به هیجانم نمیاورد) دوباره ذوق زده شدم از شنیدن حرفهای ناب علمی. (این وسطها یکی از اساتید برای ارشد بهم رشته ی هوش رو پیشنهاد دادند. که فکر کنم دومین استادی بودند که در یکسال اخیر این حرف رو زدند.) تمام مدتی که با چند نفر دیگه صحبت میکردیم، گوش میدادم و واقعاً از تجربیاتشون استفاده میکردم و البته مثل همیشه با سوالات من بود که بحث ادامه پیدا میکرد. :) ولی بعدش وقتی رسیدم خونه و از اون فضا در حد چند دقیقه فاصله گرفتم، فکر کردم که مگه نه اینکه حیاتِ دنیا به لهو و لعب تعبیر شده؟ از کجا معلوم وقتی من با غرق شدن در موضوعات علمی، حتی اگه احساس رضایت و خوشحالی داشته باشم، از یاد خدا و زندگی برتر غافل نشده باشم؟ از کجا معلوم این فناوری های نوین و هیجان انگیز، شکل جدیدِ سرگرمیِ ما توی این دنیا نباشند؟

آشفته ام. فقط میدونم این راهی که میرم، راهی که باید نیست.

بعداً نوشت: فکر کنم این متن های بلند رو که مینویسم، فقط خودم میخونم. :)

  • رهگذر

نظرات  (۱)

وقتی متنو میخوندم تو ذهنم بود که بگم زندگی دنیا لهو و لعبه و خب دیدم خودتون نوشتین آخرش :D 
من خودم قبلنا بیشتر به این چیزا فک میکردم ولی الان فک میکنم درسته زندگی دنیا لهو و لعبه ولی معنیش خب این نیست که ادم فقط بره سمت معنویات ؛ باید به یه تعادلی رسید که از معنویات بهره ببری برای کار بهتر و از کار بهره ببری برای معنویات بهتر. چون زندگی دنیا وقتی پوچه که هدف خود دنیا باشه ، وقتی ولی من نوعی کار میکنم برای کمک به همنوع ، برای رضای خدا ؛ اونموقع اون هم عبادته ؛ یکی از مشکلاتی که امروز باهاش روبروییم همینه که مردم روشنفکری رو از دینداری دارن جدا میکنن ، این به نظر من برا همین بوده که نتونستیم تعادلو برقرار کنیم. فک کردیم اگه مذهبی ایم باید کل مسیر زندگیمون ترویج دین باشه اگرم علمی ایم کل مسیر زندگیمون باید همونی علمی باشه که کشورای مدرن دارن ارائه میدن.

البته من متوجه نشدم رشتتون چیه و اینکه متوجه نشدم از اینکه اگه این مسیرو ول کنید و راهی که دلتون میخواید برید ، کجا میخواید برید.

+ من تو مدرسه انشا مینوشتم ده صفحه :D نگران نخونده شدن نباشید
پاسخ:
صحبتهاتون رو قبول دارم ولی فعلاً دغدغه ام اینه که کدوم شغله که واقعاً در جهت رضایت خدا باشه و عبادت به حساب بیاد؟ مصداق عینی و دقیق میخوام. مثلاً بگیم فلان شغل تماماً در جهت رضایت خداست. حالا اینقدر هم مطلق نگاه نکنیم ولی کدوم کاره که تا حد زیادی در جهت رضایت خدا باشه؟ هر شغلی رو که بهش نگاه میکنم یه جای کارش میلنگه و تهِ داستان رو که نگاه کنی خیلی در جهت کمک به همنوع نبوده که هیچ شاید بهشون آسیب هم زده باشه. (تازه جدای از اینکه شغلهای امروزی اونقدر وقت و فکر و حواس آدم رو میگیرن که خود همون زمانی که در حال انجام کاریم به نظرم میشه غافل شدن از یاد خدا.) یعنی در سطح اولیه که نگاه کنیم اکثر کارها برای رفع نیازهای همنوعان و ارتقای زندگیشون و کلاً کارهای مثبتی هستند ولی عمیق تر که ببینیم داستان فرق میکنه. مثلاً در رشته ی پزشکی بعضاً میشنویم که تحقیقات پزشکان باعث به وجود اومدن بیماریهای نادر و عجیب غریب و لاعلاج شده و مثالهای دیگه در سایر رشته ها. 

حالا من میگم اکثر رشته ها الحمدالله به قدر کفایت متخصص و فعال داره ولی علوم دینی و مسائل فرهنگی و اعتقادیه که هرقدر هم کار بشه کمه. به خصوص که در این زمینه در کشور ما (با وجود هجمه های فرهنگی و اعتقادی بسیار) به قدر کافی و در سطح مطلوب کار نشده.

و اینکه شاید مشکل اساسی من این باشه که رسیدن به چند هدف برام آسون نیست و میخوام بین معنویات و زندگی عادی تفکیک قائل بشم. نمیگم درسته که حتما اشکال منه ولی فعلاً این رویه هست. :) شاید هم زیادی سخت میگیرم.

رشته ام کامپیوتره و موضوعات مربوط بهش خیلی زیاد (حتی شاید بیشتر از پزشکی) به اعتقادات و تغییر در سبک زندگی و کلاً نگاه به زندگی مربوط میشه. مشاغل مرتبط  بهش هم از نظر درآمد و هم محیط کاری خیلی میتونند وارد فضاهایی بشن که من علاقه ای بهشون ندارم. (مثلاً شبیه مطلب بعدی که با عنوان "خیلی تلخ، با خودم" نوشتم) البته من اینجوری بهش نگاه میکنم خیلیها میگن چیکار به این حرفها داری کارت رو بکن و پولت رو بگیر.

و در مورد راهی که میخوام برم و خیلی تردید دارم و فکر میکنم از پسش برنمیام. خیلی دِلیه دیگه. :) بذارید کامل نگم ولی حتی فکر کردن بهش هیجان زدم میکنه و حس خوبی بهم میده. ولی گاهی حتی خودم هم میگم: ول کن بابا بیکاری ها... زندگیت رو بکن این دیوونه بازیها چیه و از این واکنشها... :)))

+ ممنون که خوندید و نظرتون رو گفتید. مثل مطالب خوبتون استفاده کردیم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">