کلمه ای که گویای احوالم باشد، کشف نشده!

سادگی و سادگی و سادگی،
تازه پی بردم به اِشکال خودم!
_________________________________
میفرماید که:

زاهد از کوچه ی رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند تهمت بدنامی چند

این، پایان است.

گریۀ شمارۀ ...

میخواستم قاطیِ برنامه ریزیهام، یه وقتی بذارم برای گریه هام. با خودم گفتم مثلاً جمعه ها، از صبح میرم سراغِ مرورِ همه ی اون مسائلی که روی دلم سنگینی میکنن و یه دلِ سیر برای همشون گریه میکنم. بخشیدنی ها رو میبخشم. فراموش کردنی ها رو فراموش میکنم. اونایی رو هم که نمیدونم باهاشون چیکار کنم میذارم برای جمعۀ بعدی. اینجوری شاید هفته رو با دلی سبک تر شروع کنم. بعد دیدم من که هر روزم گریه است، نمیتونم همه رو جمع کنم برای یک روز. اگه نگم هر روز، ولی هر دو سه روز یکبار دلیلی برای گریه پیدا میشه. اصلاً بیشتر اوقات دلیلی هم نداره ولی میخوام بشینم و بی خودی زار زار گریه کنم. سرِ نمازها معمولاً بهترین فرصته، هرچند گاهی گوشه ی خلوتِ مترو و اتوبوس هم بغضم میگیره یا وقتی تنهایی از یه خیابونِ خلوت و آروم میگذرم یا حتی وقتی مثلاً میخوام درس بخونم. تقریبا هر وقت هم که میام اینجا مینویسم یا در حالِ گریه کردنم یا قبلش گریه کردم. مدتی هست اینجوری شدم. دیگه برام اهمیتی هم نداره که کسی اشکهای یواشکیم رو ببینه. فقط دو نفر هستن که دلم نمیخواد ناراحتشون کنم و اتفاقاً برای این دو نفر هم از همه ی دنیا مهمتره که من خوبم یا بدم یا چرا میخندم یا چرا گریه میکنم. پدر و مادر. به خصوص مادر که همیشه حواسش بهم هست. وقتی میاد میبینه بیشتر از نیم ساعته که خیره شدم به مُهر و تسبیح و میپرسه: "هنوز نمازت تموم نشده؟" نمیدونم چی بگم. وقتی گریه هام کمتر بود بهانه ام برای چشمهای قرمزم سرماخوردگی یا رفتن آشغالی،چیزی توی چشمم بود ولی الآن حتی وقتی چادر نمازم رو روی صورتم میکشم هم به قولِ معروف تابلوتر میشم! دیگه مادر میدونه که همه ی نمازهام رو با گریه میخونم. هرچند از خیلی قبلترها میدونست. مگه میشه مادر خبر نداشته باشه از حال و روزِ بچه اش. حتی قبل از اینکه خودم بفهمم چه بلایی سرم اومده، مادر میدونست. میگن اگه گریه موقع نماز برای خواسته ها و مسائل دنیوی باشه نماز رو باطل میکنه و من که دلیلِ گریه هام رو نمیدونم باید بپرسم اگه گریه ها بی دلیل باشه، حُکمش چیه؟ اگه گریه شده باشه مثلِ نفس کشیدن، حُکمش چیه؟ ولی بدونِ اینکه بپرسم بعضی اوقات نمازم رو دوباره و دوباره میخونم چون به دلم نمیچسبه نمازی که با هزار جور فکر و خیال خوندم. هرچند فایده هم نداره، مدتی هست که دیگه نمازهام نماز نیست. هیچی نیست. مثلِ خودم.

همه ی اینها برای خودم اصلاً مهم نیست، فقط پدر و مادرن که مهم اند. توی این مدتِ افسردگی، مادر هم به وضوح تغییر کرده و من هیچوقت خودم رو نمیبخشم که به خاطرِ خودخواهیهام باعث شدم زندگی برای اونها هم تلخ بشه. پدر هم که فکر میکردم شاید کمتر حواسش به من باشه چند روز پیش گفت: "الحمدالله داری خوب پیش میری" و میخواستم بزنم زیرِ گریه و بگم:"خبر از حالِ من نداری پدرم... نمیدونی چجوری دارم خودم رو عادی نشون میدم!" ولی نگفتم. فقط گفتم:"آره خدارو شکر. فقط یه روزایی خوبم یه روزایی بد" که پدر گفت:"همه همین اند" پدر همیشه تشویقم میکنه، همیشه به همه چی با دیدِ مثبت نگاه میکنه، برای همه چی راهکار داره. ولی من تو این یه مورد اصلاً بهش نرفتم! من کوچکترین مسائل برام بن بسته. (کی گفته مسئله ی من کوچیکه؟) چند باری که طاقت نیاوردم و با پدر دردِدل کردم نتیجه اش خیلی خوب بوده. حالم خیلی بهتر شده ولی نمیدونم پدر چقدر از حرفهای من ناراحت شده. مثلاً یکبار که دلم خیلی پُر بود و اگه با پدر حرف نمیزدم واقعاً دق کرده بودم گفتم:"رسیدم تهِ خط" و دیدم که پدر ناراحت شد و گفت:"این چه حرفیه؟" با اینکه بعدش یه کم حرف زدیم و حالم بهتر شد ولی نمیدونم پدر به خاطرِ حرفهای من چه حالی داشت. خدا خودش میدونه که هیچ وقت تو زندگیم آرزویی نداشتم که پدر و مادرم سهمی توش نداشته باشن. اصلاً زندگیم بدونِ اونها تموم شده است ولی باز هم این همه عذابشون میدم. بارها به خدا گفتم من که هیچوقت کاری نکردم که بهم افتخار کنن ولی حداقل میتونستم براشون خوشحالیهای کوچیک بسازم، کاری که دیگه ازم ساخته نیست. و دیگه این زندگی رو که جز آزار برای پدر و مادرم نیست، نمیخوام.


پی نوشت: نمیدونم چند تا مطلب اینور و اونور با عنوان "گریه" نوشتم، عنوانِ مناسبِ دیگه ای پیدا نمیکنم. خلاقیت هم که صفر! خودم هم خسته شدم که همه ی حرفهام راجع به گریه است ولی هست دیگه. چقدر همه چی رو انکار کنم؟

  • رهگذر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">